چه زيبا
. 0 مرزي
جمعه 14 /4 / 92 به همراه عمو يوسف و كميل كوچولو رفتيم مارميشو (لب مرز ايران و تركيه ).كم مونده بود رودخونه محمد طه رو با خودش ببره ...
نویسنده :
بابا صابر و مامان مريم
14:27
بدون عنوان
اين دهان بستي دهاني باز شد تا خورندهي لقمه هاي راز شد لب فرو بند از طعام و از شراب سوي خوان آسماني كن شتاب گر تو اين انبان ز نان خالي كني پر ز گوهرهاي اجلالي كني طفل جان از شير شيطان باز كن بعد از آنش با ملك انباز كن چند خوردي چرب و شيرين از طعام امتحان كن چند روزي در صيام چند شبها خواب را گشتي اسير يك شبي بيدار شو دولت بگير ...
نویسنده :
بابا صابر و مامان مريم
14:14
آیات القرمزی،شاعر20 ساله ی بحرینی
از صفحه زیبای افسران مقاومت *-*-* متنی بسیار تاثیر گذار از آیات القرمزی،شاعر20 ساله ی بحرینی است که بخاطر اشعارش علیه حکومت بحرین بارها مورد شکنجه های سنگین قرار گرفته است. ................................................................... خدا از تو می پرسد چند ساله ای و تو می گویی بیست سال. آنوقت خدا دست تو را می گیرد و با خود میبرد و به تو می گوید اینجا لبنان است خوب نگاه کن. آنوقت تو و خدا کنا ری می نشینید و نگاه می کنید. خدا به تو می گوید: به آن جوان سفید پوش که داخل آن پاترول نشسته نگاه کن و تو تمام حواست را جمع می کنی که خوب ببینی. هر دو نگاه می کنید؛ جوان با ماشین به داخل ساختمانی می رود که رویش یک علامت ست...
نویسنده :
بابا صابر و مامان مريم
14:12
سلام
سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند. سلام بر شهيد ...
نویسنده :
بابا صابر و مامان مريم
11:18
محمد طه در شانزده ماهگي
بدون عنوان
محمد طه
هديه براي مادر
چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر،قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد،آنها بعد از شامی که باهم داشتند حرف زدند. اونا درمورد هدایایی که تونستن به مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد ، صحبت کردن. اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم . دومی گفت: من تماشاخانه (سالن تئاتر) یکصد هزار دلاری در خانه ساختم. سومی گفت : من ماشین مرسدسی با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره. چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس را دوست داشت و میدونین که دیگه هیچ وقت نمی تونه بخونه ، چون چشماش خوب نمی بینه. من ، راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که میتونه تمام کتاب م...
نویسنده :
بابا صابر و مامان مريم
10:04