دفترچه مشق دخترك قفير
معلم که از غضبانیت شفیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مزلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو طمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباتش باهاش صحبت کنم )
دخترک خانه لرزانش را جمع کرد... بغذش را به زحمت گورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریزه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از قلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت طخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی قونه خالی شد...
http://www.webgardi2030.ir/fa/news/22790/