روز مادر
چرا مادرمان را با تمام دنیا عوض نمی کنیم ...
چون ما را با درد بدنیا میآورند و بلافاصله با لبخند میپذیرند، چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند. چون وقتی توی مهمونی خجالت میکشیم و توی گوششان میگیم: سیب می خوام، با صدای بلند میگوید: ملیحه خانوم بی زحمت یه سیب به دانیال بدهید. وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک میزند، با پدر دعوا میکند. چون وقتی در قابلمه غذا را بر می دارند، یه بخاری بلند می شه که آدم دلش می خواد غذا را با قابلمه اش بخوره. چون وقتی ساعت یازده شب یادمان می افتد که فلان کار را که باید فردا در مدرسه تحویل دهیم یادمان رفته بعد از یک نگاه تند، خودش پا به پایمان زحمت میکشد که همان نصف شبی تمامش کنیم.
چون وسط سریالهای ملودرام گریه میکنند. چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا فروشنده سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشد. چون شبهای امتحان و کنکور پا به پای ما کم میخوابد اما کسی نیست که برایش قهوه بیاورد و میوه پوست بکند. چون موقع سربازی رفتن ما، گریه میکند و نذر می کند و پوتینهایمان را در هر مرخصی واکس میزند. چون وقتی شب عروسی داماد ازش خداحافظی میکند با چشمانی پر از اشک ما را به داماد میسپارد.
چون وقتی موقع مریضیش یک لیوان آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند که باور میکنیم شاخ قول را شکسته ایم. چون موقع مطالعه عینک میزند و پنج دقیقۀ بعد در حالیکه عینکش به چشمش هست میپرسد: عینک منو ندیدین؟ چون هیچوقت یادشان نمیرود که از کدام غذا بدمان میآید و عاشق کدام غذاییم ،حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم. چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است که وای بچم خسته شد بسکه مریض داری کرد. و چون هروقت باهاش بد حرف میزنیم و دلش رو برای هزارمین بار میشکنیم، چند روز بعد همه رو از دلش میریزه بیرون و خودش رو گول میزنه که : بخشش از بزرگاست. خلاصه میفهمی چون مادرند!
چون ما را با درد بدنیا میآورند و بلافاصله با لبخند میپذیرند، چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند. چون وقتی توی مهمونی خجالت میکشیم و توی گوششان میگیم: سیب می خوام، با صدای بلند میگوید: ملیحه خانوم بی زحمت یه سیب به دانیال بدهید. وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک میزند، با پدر دعوا میکند. چون وقتی در قابلمه غذا را بر می دارند، یه بخاری بلند می شه که آدم دلش می خواد غذا را با قابلمه اش بخوره. چون وقتی ساعت یازده شب یادمان می افتد که فلان کار را که باید فردا در مدرسه تحویل دهیم یادمان رفته بعد از یک نگاه تند، خودش پا به پایمان زحمت میکشد که همان نصف شبی تمامش کنیم.
چون وسط سریالهای ملودرام گریه میکنند. چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا فروشنده سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشد. چون شبهای امتحان و کنکور پا به پای ما کم میخوابد اما کسی نیست که برایش قهوه بیاورد و میوه پوست بکند. چون موقع سربازی رفتن ما، گریه میکند و نذر می کند و پوتینهایمان را در هر مرخصی واکس میزند. چون وقتی شب عروسی داماد ازش خداحافظی میکند با چشمانی پر از اشک ما را به داماد میسپارد.
چون وقتی موقع مریضیش یک لیوان آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند که باور میکنیم شاخ قول را شکسته ایم. چون موقع مطالعه عینک میزند و پنج دقیقۀ بعد در حالیکه عینکش به چشمش هست میپرسد: عینک منو ندیدین؟ چون هیچوقت یادشان نمیرود که از کدام غذا بدمان میآید و عاشق کدام غذاییم ،حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم. چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است که وای بچم خسته شد بسکه مریض داری کرد. و چون هروقت باهاش بد حرف میزنیم و دلش رو برای هزارمین بار میشکنیم، چند روز بعد همه رو از دلش میریزه بیرون و خودش رو گول میزنه که : بخشش از بزرگاست. خلاصه میفهمی چون مادرند!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی